ریحانه  جون ـــنبضـــ منریحانه جون ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
محمد طاها جون ـــنبضـــ منمحمد طاها جون ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
محمدصدرا ـــنبضـــ منمحمدصدرا ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 1 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

♥ریحانه گردو _ طاها بادوم _ صدرا فندق ـنبضـ زندگی مامان و بابا♥

یا الله،یا رحمن، یا رحیم،ثبت قلبی علی دینک

دعا برای ظهور

یک ثانیه از عمر همین یک شب یلدا باعث شده تا صبح به یمنش بنشینیم ده قرن ز عمر پسر فاطمه طی شد یک شب نشد از هجر قیامش بنشینیم! . .  .  پای یلدای دلت یواشکی زمزمه کن  زیر لب یه یادی از عزیز دل فاطمه کن  چشماتو خیره کن و سوره والعصر رو بخون  یه دعا برا ظهور پسر فاطمه کن  🌼 دوستای عزیزم برای ظهور حضرت مهدی بسیار دعاکنید 😭😭 🌺 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود 🌺یلدای مهدوی 🌺تعجیل در ظهور حضرت مهدی صلوات 🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم  ...
30 آذر 1398

بازم از طاها جونی بگم

چند روزه صبح ها شیرکاکائو براتون درست میکنم، شما یاد گرفتی هی میگی شیرکاکائو، شیرکاکائو، دیشب وقتی بابا خونه بود گفتی، بابا یه لحظه هنگ کرد منم اول متوجه نشدم بابا برای چی تعجب کرد. رو به من با تعجب گفت، طاها الان گفت شیرکاکائو، گفتم خوب چند روزه میگه. بعد به شما گفت دوباره تکرار کن😍 امروزم با آجی توپ بازی میکردی،توپ به دست آجی نمی‌رسید میگفتی نشد. 😍 قربون زبون شیرینت بشم. یه مدته عصبی شدم، خدا کنه زودتر آروم بشم چون هم خودم اذیت میشم هم روم سیاه شما دو تا گلم😔
29 آذر 1398

شیرین زبون من

طاها جونم دیگه همه چی میگی مثلا دعوات میکنم یه من نیستم یاد گرفتی از اجی. میگم چرا اینکار رو کردی؟ میگی من نیستم😁 دیروز از طرف پست بسته اوردن، من سریع رفتم تا آقاهه دم در معطل نمونه خواستی بیای، همانطور که می رفتم گفتم دمپایی تو بپوش بیا. برگشتم دیدم اجی دمپایی های تو رو پوشیده تو رو هم بغل کرده. شما غر زدی که من آمدم، منم گفتم طاها نیومدی دمپایی کو، با ناراحتی گفتی  آجی پوشید. 😁
27 آذر 1398

یکم از عسلکم بگم

جدیدا یه چی میخوری بهم میگی خیلی ممنون، یا میخوام بهت چیزی بدم بخوری میگی بدش من، بدش من، 2 بار با حالتی لوس😂 به درخت میگی دخَرت😂خدا نمیدونی چقدر خندم میگیره.  بابا باز براتون شربت اشتها گرفته که بهتر غذا بخورین.  پنجشنبه هم خاله زهره تولد محمد حسین جان که 15سالش شد و مهنا جونم که7سالش شد را گرفت.  البته محمد حسین خاله 17 آذر ماه و مهنای خاله 30 آذر بدنیا آمدند😍 تولدشون مبارک💖💖🎂🎂با آرزوی بهترینها برای این گلهای بهشتی که با اومدنشون زندگیمون رنگ و بوی دیگر گرفت. بعدا عکس اضافه میکنم. 
23 آذر 1398

دلم گرفت

سلام اومدم یکم درد و دل 😔 همین الان از خونه خواهر جونم اومدیم. تو راه بازگشت یه خانم که سر چهارراه گدایی می کنه تو این سرما با یه  بچه بغل که خواب بود نشسته بود فقط یه پتو مسافرتی که گرمایی خاصی هم نداره دور بچه بود تا الان فقط گریه میکنم موندم چطور شب خوابم ببره. 😭 به همسرم میگم بیا پتو برای بچه ببریم، میگه اینا کارشونه، فکر میکنی فردا بچه را با پتو میاره نه، بدون پتو میاد تا احساسات مردم را برانگیخته کنه. نباید به اینا کمک کرد تا زیاد نشن آخه بچه چی😭 ای خدااااا بچه چه گناهی داره.  خدایا خودت فرج صاحب و مولایمان مهدی عجل الله، فریادرس بیچارگان را نزدیک بگردان. الهی آمین 🙏 الهی الهی خودت به همه کودکان کار و کودک...
22 آذر 1398

این چیه

امشب همش ازم میپرسیدی این چیه؟ این چیه؟ منم قربون صدقه ات میرفتم بعدم که اسمشو میگفتم، میگفتی ا😍 راستی چند روزه جفتتون فقط سرفه میکنید. آجی بهتره ولی الان که دارم مینویسم شما تو خواب یه سرفه هایی میکنی دلم ریش میشه😔 داروی ضد سرفه و سرماخوردگي بهتون میدم. الهی زودتر خوب بشین. الهی هیچ بچه ای مریض نباشه. چند روز پیش هم ترنم جان مریض بود و بستری شد خدا رو شکر انفولانزا نبود و بخیر گذشت.   
20 آذر 1398

از همه چی

طاها جونم به غذا نخوردنت قیمه هم اضافه شده، جدیدا لپه هم دوس نداری😔 چرا اینجوری شدی آخه.  این نیز بگذرد🙄 میدونم یه روزی دلم برای این روزات حتی با بد اشتهایی ات تنگ میشه و واقعاً همه اینها میشن فقط خاطراتی در ذهن من و وبلاگ شما 😢 به کارتون میگی :کاوون کارتون مورد علاقه ات هم تو تی تو (آموزش وسایل نقلیه) که شما  میگی تی تی تو و البته منم دیگه میگم😁 آجی از مدرسه اومد بهم نقاشیشو  نشون داد، شما هم سریع گفتی من بینم😍بگذریم که آخرش دعوا شد😂. شما میخواستی صفحات دیگه رو هم ببینی، آجی هم میگفت آنجاها نکشیدم خلاصه اصرار از شما، نشان ندادن از آجی. منم از ترس پاره شدن دفتر، ازتون گرفتمش و  به این کشمکش خاتمه دادم و خیل...
18 آذر 1398

نفسم خانوم داری میشی

ریحانه جونم نفس مامان، زود داری بزرگ میشی، زودتر از آن چیزی که تصور کنم. من هنوز کامل کودکی ات را نفس نکیشده ام. عطر موهای پریشانت در باد را می‌خواهم. دویدن های کودکانه ات را.  دخترم سال دیگه زمستون به سن تکلیف میرسی و برای خودت خانمی میشی😍 برای من و بابایی خیلی خیلی مهمه که در حجاب و اعمال دینی ات کوتاهی نکنی و یا خدایی نا کرده به سمت و سویی خلاف انتظار تربیتی ما کشیده بشی، درسته که در بطن این خونه کنار من و بابایی هستی ولی دو، سه سالی هم هست که بیشتر وقتت در مدرسه پیش دوستات سپری میشه.  از آنجا که دوست خیلی در شکل‌گیری رفتار و کردار یک شخص تاثیر داره و شما هم در سنی هستی که حرکات دوستات ممکنه رو رفتار شما تاثیر...
18 آذر 1398

درهم

دیشب طاهای من عسلکم  زود خوابیدی بخاطر همین، صبح دم اذان بیدار شدی. تلویزیون اذان پخش می‌کرد. شما که در حال آب خوردن بودی گفتی مامان اذون گف(گفت) . قربونت بشم چقدر ذوق کردم آخه شما جمله کم میگی. هنوز فعل تو حرف زدنت کامل جا نداره. دیشب ساعت 6 شما رفتی همه برچسب های آجی که به میزش چسبونده بود رو کندی. آجی هم عصبانی رفت همه برچسب های ماشینت که تشویقی برای دستشویی رفتنت به دیوارهای دستشویی چسبانده بودی را کند. 🙄چقدرم گفتم نکن مامان بچست شما بزرگی، گوش نکرد. خلاصه میری دستشویی میگی آجی، برچسب، دس(دست) با حالت ناراحت در چهره و صدا😢 میگم خوب تو هم برچسب های آجی رو کندی؟ محکم میگی نه😂 بعدا نوشت :بابایی داشت می رفت سر کار (ساعت 6:...
18 آذر 1398